پسر امیر مبارزالدین محمد و برادر شاه شجاع ازآل مظفر. وی در سال 764 هجری قمری که از طرف برادر خودشاه شجاع حکومت ابرقو و اصفهان را داشت سر از اطاعت شاه پیچید و بخیال تصرف عراق افتاد. شاه محمود به یزد تاخت و نام شاه شجاع را از خطبه انداخت و آنجا راتصرف کرد. شاه شجاع به اصفهان لشکر کشید و جنگ شروع شد. شاه محمود در اصفهان حصاری شد تا آنکه جمعی از سپاهیان محمود ناگهان بر سپاه شاه سلطان (برادر شاه شجاع) تاختند و ایشان را منهزم نمودند و شاه سلطان را بخدمت شاه محمود بردند. محمود چشم او را میل کشید شاه شجاع عاقبت با برادر صلح کرد و قرار شد که محمود کماکان حاکم اصفهان باشد و بنام شاه شجاع خطبه بخواند. محمود ظاهراً پذیرفت ولی از طرف دیگر با سلطان اویس جلایر پادشاه آذربایجان مکاتبه کرد و او را از خیال شاه شجاع درباب تسخیر تبریز ترسانید و سلطان اویس بکمک محمود شتافت و محمود شیراز را در حصار گرفت و به شاه شجاع پیشنهاد کرد که به ابرقو برود شاه شجاع آن را پذیرفت. و شاه محمود باجلال و حشمت وارد شیراز شد و در سال 767 شاه منصور پسر شاه مظفر و برادر شاه یحیی از یزد بکمک عموی خود شاه شجاع آمدند. و امید شاه شجاع بتصرف شیراز و راندن محمود قوت گرفت لذا روبه شیراز نهاد و در همان سال آن شهر را فتح نمود وشاه محمود بیرون رفت و به اصفهان پناهنده شد و شاه شجاع به قصد راندن محمود از اصفهان به آن شهر آمد و چون محمود تسلیم برادر گردید مجدداً اصفهان را بدو واگذاشت و به شیراز مراجعت کرد و شاه محمود در سال 776 یا 777 هجری قمری درگذشت. رجوع به تاریخ عصر حافظ ج 1ص 195 و حافظ شیرین سخن دکتر معین ص 233 به بعد شود پسر مولانا ابوبکر تهرانی است و او چون پدر لطیف و ظریف بود و صحبت پرلطیفه داشت. در جوانی دارای فضایل و کمالات بود و برای رسالت به گیلان که شهر رافضان بود برفت و او را انعام نکردند. (از نفحات الانس ص 391)
پسر امیر مبارزالدین محمد و برادر شاه شجاع ازآل مظفر. وی در سال 764 هجری قمری که از طرف برادر خودشاه شجاع حکومت ابرقو و اصفهان را داشت سر از اطاعت شاه پیچید و بخیال تصرف عراق افتاد. شاه محمود به یزد تاخت و نام شاه شجاع را از خطبه انداخت و آنجا راتصرف کرد. شاه شجاع به اصفهان لشکر کشید و جنگ شروع شد. شاه محمود در اصفهان حصاری شد تا آنکه جمعی از سپاهیان محمود ناگهان بر سپاه شاه سلطان (برادر شاه شجاع) تاختند و ایشان را منهزم نمودند و شاه سلطان را بخدمت شاه محمود بردند. محمود چشم او را میل کشید شاه شجاع عاقبت با برادر صلح کرد و قرار شد که محمود کماکان حاکم اصفهان باشد و بنام شاه شجاع خطبه بخواند. محمود ظاهراً پذیرفت ولی از طرف دیگر با سلطان اویس جلایر پادشاه آذربایجان مکاتبه کرد و او را از خیال شاه شجاع درباب تسخیر تبریز ترسانید و سلطان اویس بکمک محمود شتافت و محمود شیراز را در حصار گرفت و به شاه شجاع پیشنهاد کرد که به ابرقو برود شاه شجاع آن را پذیرفت. و شاه محمود باجلال و حشمت وارد شیراز شد و در سال 767 شاه منصور پسر شاه مظفر و برادر شاه یحیی از یزد بکمک عموی خود شاه شجاع آمدند. و امید شاه شجاع بتصرف شیراز و راندن محمود قوت گرفت لذا روبه شیراز نهاد و در همان سال آن شهر را فتح نمود وشاه محمود بیرون رفت و به اصفهان پناهنده شد و شاه شجاع به قصد راندن محمود از اصفهان به آن شهر آمد و چون محمود تسلیم برادر گردید مجدداً اصفهان را بدو واگذاشت و به شیراز مراجعت کرد و شاه محمود در سال 776 یا 777 هجری قمری درگذشت. رجوع به تاریخ عصر حافظ ج 1ص 195 و حافظ شیرین سخن دکتر معین ص 233 به بعد شود پسر مولانا ابوبکر تهرانی است و او چون پدر لطیف و ظریف بود و صحبت پرلطیفه داشت. در جوانی دارای فضایل و کمالات بود و برای رسالت به گیلان که شهر رافضان بود برفت و او را انعام نکردند. (از نفحات الانس ص 391)
ولد مولانا حسن شاه شاعر است، ابریشم کاری میکرد. ازوست این مطلع: میشدم در طلب یار نمی پرسیدم خبرش را ز کسی تا که نگوید دیدم. (مجالس النفایس ص 154) ملازم بابر پادشاه بود و منصب کتابداری داشت. این مطلع از اوست: هر چند شعله زد شب غم برق آه ما روشن نگشت پیش تو روز سیاه ما. (مجالس النفایس ص 167)
ولد مولانا حسن شاه شاعر است، ابریشم کاری میکرد. ازوست این مطلع: میشدم در طلب یار نمی پرسیدم خبرش را ز کسی تا که نگوید دیدم. (مجالس النفایس ص 154) ملازم بابر پادشاه بود و منصب کتابداری داشت. این مطلع از اوست: هر چند شعله زد شب غم برق آه ما روشن نگشت پیش تو روز سیاه ما. (مجالس النفایس ص 167)
فرزند سلطان علاءالدین حسن کانکوی بهمنی پنجمین حکمران از سلاطین بهمنی دکن است. وی پس از کشته شدن داود شاه بهمنی به تخت نشست. قرآن را نیکو میخواند و خط خوب می نوشت و طبع شعر داشت. از علوم متداوله با اطلاع بود. فارسی و عربی را فصیح میگفت. در عهد وی شعرای عرب و عجم بدکن آمده و بهره ور میگشتند. بعضی نوشته اند که حافظ شیرازی بهمین علت میل بمسافرت بدربار دکن نمود لیکن چون استطاعت مادی نداشت از اینرو میرفضل الله اینجو که منصب صدارت در دکن داشت و از شاگردان علامۀ تفتازانی بوده مقداری زر بجهت هزینۀ مسافرت حافظ فرستاد. ولی بعضی نوشته اند که شاه محمود از خواجه خواهش نمود که به دربار او رود. بهرحال خواجه از راه لار، بسوی هندوستان حرکت کرد و در هرمز بکشتی نشست، قضا را بادی مخالف بوزید و دریا رامتلاطم ساخت و حافظ فسخ عزیمت نمود و از کشتی بیرون آمد. غزلی ساخت و به شاه محمود فرستاد. بدین مطلع: دمی با غم بسربردن جهان یکسر نمی ارزد بمی بفروش دلق ما کزین خوشتر نمی ارزد. و اگر مراد از ’پادشه بحر’ را پادشاه هرمز ندانیم غزل بمطلع: من که باشم که بر آن خاطرعاطر گذرم لطفها میکنی ای خاک درت تاج سرم. درباره همین شاه محمود بهمنی باید سروده باشد. مؤلف فارسنامه این واقعه را بسال هفتصد و هشتاد و اند نوشته است. رجوع به حافظ شیرین سخن دکتر معین ص 266، 125 و فهرست کتاب خانه سپهسالار ج 2 ص 581 و نیز حافظ شیرازی شود
فرزند سلطان علاءالدین حسن کانکوی بهمنی پنجمین حکمران از سلاطین بهمنی دکن است. وی پس از کشته شدن داود شاه بهمنی به تخت نشست. قرآن را نیکو میخواند و خط خوب می نوشت و طبع شعر داشت. از علوم متداوله با اطلاع بود. فارسی و عربی را فصیح میگفت. در عهد وی شعرای عرب و عجم بدکن آمده و بهره ور میگشتند. بعضی نوشته اند که حافظ شیرازی بهمین علت میل بمسافرت بدربار دکن نمود لیکن چون استطاعت مادی نداشت از اینرو میرفضل الله اینجو که منصب صدارت در دکن داشت و از شاگردان علامۀ تفتازانی بوده مقداری زر بجهت هزینۀ مسافرت حافظ فرستاد. ولی بعضی نوشته اند که شاه محمود از خواجه خواهش نمود که به دربار او رود. بهرحال خواجه از راه لار، بسوی هندوستان حرکت کرد و در هرمز بکشتی نشست، قضا را بادی مخالف بوزید و دریا رامتلاطم ساخت و حافظ فسخ عزیمت نمود و از کشتی بیرون آمد. غزلی ساخت و به شاه محمود فرستاد. بدین مطلع: دمی با غم بسربردن جهان یکسر نمی ارزد بمی بفروش دلق ما کزین خوشتر نمی ارزد. و اگر مراد از ’پادشه بحر’ را پادشاه هرمز ندانیم غزل بمطلع: من که باشم که بر آن خاطرعاطر گذرم لطفها میکنی ای خاک درت تاج سرم. درباره همین شاه محمود بهمنی باید سروده باشد. مؤلف فارسنامه این واقعه را بسال هفتصد و هشتاد و اند نوشته است. رجوع به حافظ شیرین سخن دکتر معین ص 266، 125 و فهرست کتاب خانه سپهسالار ج 2 ص 581 و نیز حافظ شیرازی شود